و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی
ادامه...
اول و آخر عاشقی دل شکستگی است . دیگر در قلب من نه عشق است و نه احساس دیگر در جان من نه شور است و نه فریاد اما... زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه باید روئید در پس این باران گاه باید خیزید بر غمی بی پایان ...