صدای سکوت....

از اعماق وجودم...

صدای سکوت....

از اعماق وجودم...

خودم......

خودم با خودم کنار ساحل راه میروم



به روی خودم نمیاورم دست هایم از گرمای دست تو خالیست


باران میبارد و من عاشق تر میشود


سیگار برایت روشن میکنم و میگذارم تا اخر بسوزد شاید  بیایی کنارم

خودم با خودم قهر میکنم


خودم با خودم آشتی میکنم

تو نمیدانی وقتی همه چیز مردی میشوی یعنی چه این نبودن

یعنی چه این تنهایی


باران میبارد باز من قدم زدنم ادامه دارد

چقدر خوب است حتی با خیالت قدم زدن زیر باران

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی از دابا 1391/08/27 ساعت 12:31 ب.ظ

عالی بود امیتیس جان

خواهش میکنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد